بسم الله الرحمن الرحیم
عبا روی زمین کشیده میشود .. عبا انگاری مخواهد بگرید
عبا التماس در را میکند که او گیر کند به دستگیره آن
شاید در مسجد نگذارد که مظهر عدالت به نماز بایستد ..
علی ذکری را زیر لب تکرار میکند
انا لله و انا الیه راجعون
انا لله و انا الیه راجعون
فرشتگان بهت زده به ابن ملجم مینگرند !
انگار آسمان میخواست فریاد بزند و به ابن ملجم بگوید :
این علی است , این ولی خداست ,این مولود کعبه است ....نکن !
کسی نمیداند ایا ابن ملجم دلش از سنگ شده است ؟!
اذان میگوید ..
الله اکبر ...الله اکبر ...
الله اکبر ...الله اکبر ...
اشهد ان لا اله الا الله
اشهد ان لا اله الا الله
اشهد ان محمداً رسول الله
شهد ان محمداً رسول الله
به این جایش میرسد بغض آسمان را فرا میگیرد !
تو حب علی داری نکن ابن ملجم ..
اشهد ان علیاً ولی الله
آسمان و زمین و تمام کائنات این بار میگریند !
همه منتظرن این ندای دلنشین را بار بار ها بشنوند
اشهد ان علیاً ولی الله
.
.
اذان که تمام میشود .. علی میرود جلوی محراب
علی عین همیشه ذوق دارد که میخواهد با خدا سخن بگوید ..
عبا دیگر دست از تلاش برداشته است و میخواهد از اخرین همنشینی خود با ولی خدا لذت ببرد !
و تکبیره الاحرام
لب های علی تکان میخورند ..
الله اکبر
فرشتگان ارزو میکنند کاش علی با ذولفقار نماز را می بست ..
اما اینبار ذولفقاری در کار نیست
علی دیگر مسلح نیست ..
سوره ها که تمام میشود , علی به رکوع میرود
و کاش که علی به سجود نمیرفت !
ولی مگر میشود .. علی عاشق سجود مقابل پروردگارست
علی به سجود میرود
حال ابن ملجم را کسی نمیداند
کسی چه میداند شاید چشم های معشوقش مقابل چشمانش بود
و هوی و هوس او را دلپذیر تر از حب علی به او نشان میداد
شاید شیطان زیر گوشش زمزمه میکرد
که همین یک بار و چون برادران یوسف او را به فکر توبه وا میداشت ..
فریاد ابن ملجم ..
کائنات و زمین و فرشتگان را به لرزه در میاورد ..
ابم ملجم فریاد میزند تا بتواند علی غیر مسلح را در سجود پرودگار شهید کند
و فرق علی شکافته میشود ..
اب ملجم بهت زده می ایستد
انگاری قرار نیست فرار کند ..
انگار تازه فهمیده چه کار کرده است ..
انگار تازه فهمیدست .. که او ولی خدا را روی زمین کشته است
انگار تازه فهمیدست چه ظلمی بر امت پیغمبر کرده است ..
اما ابن ملجم نگران نباش علی تو را هم شرمنده میکند
لحظه ای که به حسن میگوید .. تو را با یک ضربه قصاص کند ..
انجایی که میگوید در قصاص
فرقی بین قاتل ولی خدا و قاتل یک مسلمان معمولی نیست !
خدا فرزند خانه ی زمینی اش را پس میگیرد از ادم های زمین
خدا باز هم به آدما ثابت میکند که لایق هدیه های خدا نیستند !
خدا همه را شرمنده میکند ..
[ پنج شنبه 93/4/26 ] [ 12:4 صبح ] [ پوریا ]
ایران واقعا " جای جالبیه ..
در جایی که,فرهنگ حجاب و پوشش مورد سخت ترین و شدید ترین هجمه ها از سوی اروپا و غرب , و علی الخصوص غرب قرار گرفته
و آن ها در این زمینه با سلاح های جنگ نرم,و کار های تقریبا " ساده اما کاربردی ,تا حدود زیادی به خواسته و مطلوب خود رسیده اند!
مبارزان فرهنگی در کشور من,می آیندودر گفتگوی خبری کانال خبر و برنامه های اینچنینی,تمام راه های ترغیب به حجاب و پوشش را رو میکنند
,و میگویند این کار ها باید انجام شود ! و آن ها,با آن همه معلومات نمیدانند,جنگ نرم تا وقتی جنگ نرم است , که اون فرد مورد نظر نفهمد که جنگ نرم است !
حال تو تمام استراتژی هایت را برایش روی کاغذ مینویسی ,
خب معلوم است که او خوب میداند چطور استراتژی دفاع را بنویسد !
بعد هم تهش باید بریزید در خیابان ها , شعار بدهید علیه بی حجابی ..
که میشود جنگ سخت .. و اون هیچ تاثیری نداره !
من تا به حال ندیدم که کشور های غربی بیایند و بگویند در مورد پیام های پنهان فیلم هایشان
در حالیکه نمایندگان فرهنگی ما , تمام پیام های پنهان پوستر های خود را اعلنی و به طور بارز ( البته اگر خود پوستر های مسخره یشان بارز نباشد )
بیان میکنند ..
به نظر می آید , به مقدار کافی ما در جنگ نرم شکست خورده ایم .. باشد بیشتر از این نخوریم ..
به نظر بنده تنها چیزی که در کشور ما توانستند فرهنگ سازی کنند یکی بستن کمربند بود یکی هم تا حدودی نریختن آشغال در خیابان
[ دوشنبه 93/4/9 ] [ 2:59 عصر ] [ پوریا ]
به نام عشق, به نام لبخند
بسم الله الرحمن الرحیم ..
آسمان مشهد باران زده است !
سرم را رو به آسمان میگیرم , چشم هایم را میبندم ..
نمیدانم تصورم با دلم می پیوندد یا دلم با تصورم !
شاید هم تصوری دخیل نیست و فقط دلم این بار به سراغم آمده است !
آسمان را که بو میکشم , عطر ملائک میپیچد در سرم , در قلبم در ذره ذره ی وجودم !
که از هر شب خوشبو تر است !
امشب گویی همه جا و همه کس به وجد آمده اند !
حتی قلم من که مدتی با من قهر بود
من هم به وجد آمده ام و قلم این بار مرا بیش از این اذیت نمیکند !
آری میلاد تو همه را به وجد می آورد !
برادرت حسن را , مادرت فاطمه , و پدرت علی را !
و بهترین رسول خدا را
و شاید حتی خودِ خودِ خدا را !
همین که امشب میلاد توست
مرا تا حرمت می آورد
دلم تمام مسافت را سریع و سریع تر از همیشه می پیماید و من هم میان کلمات
مدهوش میشوم با زائرینت ..ضریح را در بغل میگیرم !
و با دلی اکنده از شوق
و چشمانی بارانی
زمزمه میکنم ,حسین جان مرا بپذیر به میهمانی با شکوه میلادت !
منه شیعه ای که از کوله بار شیعه فقط لفظش را به دوش میکشم
این شب را با وجدی حاصل از میلاد تو تا به این جا پر کشیده ام !
دلم را نشکن که دیگر بیش از این جای شکستن ندارد .. !
نمیدانم این اشک ها که میان گفتگویمان میریزم از برای چیست
خوب میدانم که امشب خیلی شادم
شاد تر از همیشه ..
نمیتوانم اسمش را هم بگذارم اشک شوق ..
شاید این اشک ها بیانگر همین حسی است که در شب میلاد تو دارم !
به گمانم این حس ذره ای , فقط ذره ای از حس پهناور علی است
که وقتی تو را , حسین بن ابی طالب را در آغوش میگیرد
میان لبخند و دلی پر از شوق و شادی , لب هایش را بر گلویت نزدیک میکند
و میلادت را با اشک هایی که در چشمش حلقه زده است تبریک میگوید !
و خدا را شکر میکند که علم دار جهان را به او هدیه داده است ..
حسین جان .. تولدت مبارک ..
امشب کمی میهمان ویژه میلادت ,یوسف مادرت را, .. دلداری بده
به گمانم از دستمان خیلی ناراحت باشد ..
[ شنبه 93/3/10 ] [ 9:36 عصر ] [ پوریا ]
شب به روی من میزند لبخند
سرخی لعلش میکند در بند
بینوا قلبم تا دمی شاید
از تو بگریزم در خیال خود
تا دمی شاید از شب من بگیرم پند
*******
پند شب این بود
تا به تنهایی من شوم مانوس
تا نبودت را من کنم عادت
تا خیالم را من کنم راحت
زین همه احساس بی فانوس
شبهه ی شب را میکنم باور
تاج پندش را میکشم بر سر
مُلک ِ بی ملکِ امیدش را شوم حاکم
دادبیدادی غم را میزنم در شهر
*******
گشته ام پیدا در نهان غم
میزند هر دم قلب من در هم
سر به زیر و بم شد صدای من
لیلی رویا در پناه شب ,در کنار ماه
می نماید رخ سوی من کم کم
********
روی رویا را ساعتی دیدم
لذتی بردم از نگاه او
شد تمانای بوسه از سویش
پر کشیدم تا سمت آغوشش
بوسه ای کردم روی ماهِ او
آرزویم بود , بودن رویا
روز آمد و حیف , گشته ام تنها
شبهه ی شب را میکنم باور
تاچ پندش را میکشم بر سر
میزیم من در عالم معنا ..
مهرداد نوری : 93/1/7
[ چهارشنبه 93/2/31 ] [ 11:45 صبح ] [ مهرداد نوری( آراد ) ]
تر دستی را زود آموخت !
.
.
.
.
همان وقتی که جای غمش... همه لبخندش را دیدند .. !
[ چهارشنبه 93/2/31 ] [ 11:26 صبح ] [ پوریا ]