حرف هایی از زبان منطق و احساس

دست نوشته های سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی و داستانی من

به نام آفریدگار عشق

 

 

خسته از سر کار به خانه می رسد

 

می نشیند رو مبل

 

همسرش با عجله وقتی صدای باز شدن در را میشنود دو  استکان بر میدارد و چایی تازه دمش را سریع میریزد 

 

  به سمت هال می آید اما با نامیدی تمام همسرش را میبیند که چشم های خسته اش را رو هم گذاشته است و روی مبل لم  داده است

 

چند ثانیه ای به صورت خسته همسرش نگاه میکند..لبخند تلخی میزند .

 

و بر میگردد که سینی چایی که هول هولکی  ریخته است را به آشپرخانه برگرداند وناخودآگاه  آهی کوتاه  میکشد .

 

صدای آه کوتاهش در گوش همسر خسته اش می پیچد.

 

چشم هایش را به سختی  باز میکند به خانمش نگاه میکند که داردآهسته آهسته به سمت آشپزحانه میرود

آرام به همسرش نزدیک میشود دستش را دورش حلقه میکند

 

سرش را به صورت همسرش نزدیک میکند و در گوشش زمزمه میکند ..!

 

- سلام نازنینم ،چایی ها رو کجا میبری ؟! بیا یه گپ بزنیم باهم  ، دلم برای صدات تنگ شده ها ... آرام تر زمزمه میکند  حتی اگه قرار باشه چایی هاش خیلی بدرنگ باشه

(هر دویشان میخندند )

 

و با همین چند جمله ساده بزرگترین ثروت  دنیا را به بانوی خود تقدیم میکند

 

امشب را به پاس خوشحال کردن  همسرش احیا ء میگیرد


و خدایی  که بهتر از هر کس این عاشقانه های حلال را ثبت میکند و به رخ فرشتنگانش میکشاند .. !

 

 



[ پنج شنبه 94/4/25 ] [ 12:16 صبح ] [ پوریا ]

نظر

 

به نام خداوند  شنونده ی دانا

 

 

 

برای احسان جان ِ علی خانی

 

امشب برنامه یتان فوق العاده  بود ( برنامه جمعه 12 تیر  ) نظیر خیلی دیگر از برنامه هایتان در سال های متوالی

از وقتی که کمی بزرگتر شدم و روزه هایم را کامل گرفتم به یاد دارم که همیشه ماه عسل را تماشا میکردم

بعد از هر برنامه در مورد خوب بودن یا بد بودنش  یا حرف هایی که در برنامه بود با خانواده ام صحبت میکردیم

و تک تک صحنه هایش را و جمله به جمله گفتگو هایش را به نقد می کشاندیم

با این که مجری مورد علاقه ام همیشه اول علی ضیاء  بوده و بعد نوبت به شما میرسد

اما ماه عسل  همیشه برنامه  اول است ! 

زیباترین لبخند هایم

انسانی ترین اشک هایم

پای برنامه شما بوده است !

غمی که برنامه شما به آدمی در لحظات پر برکت افطار هدیه میکند  غمی نیست از جنس غم از دست دادن مال ، از دست دادن یک عزیز یا غم هایی نظیر این

بلکه غمیست از ته وجدان آدمیت !

از آن های غم هایی است که اشک هایش این نوید را میدهد که  هنوز انسانیم

و از جنس غم هایی که روح را شاد میکند

از جنس غم های هیأت ابا عبدالله

هر کس پایش را به عزاداری ابا عبدالله الحسین رسانده باشد میفهمد که هیچ لبخندی بهتر از اشک

در  چنین مجلس هایی حال آدم را خوب نمی کند

اینطور به نظر نرسد

که من به شما انتقادی ندارم

چرا ، من هم ، نه  شروعت را و نه همان برنامه شغل های  عجیب و غریب را دوست نداشتم

اما پای تمام پست هایی که به برنامه مورد علاقه ام و به مجری اش  تهمت زدن

ایستادم و پاسخ دادم

برایشان نوشتم  که  برنامه آن کودک هشت ساله را یا ندیده اند یا  با بغض ودشمنی  دیده اند

برایشان نوشتم که من در آن قاب یک مرد دیدم که  منِ بیست ساله به  مردانگی اش غبطه خوردم

برایشان نوشتم که حتما " ایستادن آن خانم و دخترش به پای آن کودک را ندیده اند

یا بوسیدن دست این کودک توسط  آن  مرد  پا به سن گذاشته

نمیدانم بر سر ما  چه آماده است که دوست داریم هر کس که در کارش موفق است را

به زمین بزنیم

فقط دوست داشتم این ها را برایتان بنویسم

نمیدانم جمله ای از آن را میخوانید یا نه !

اما  به هر حال امیدوارم اگر خواندید این متن به عنوان بوسه ای باشد بر پیشانیتان

 که  شاید کمی از خستگی هایتان از بین برود و هنوز برای آن هایی که برنامه یتان را دوست دارند

ادامه دهید ...

در مورد کت و شلوار هایتان و صورتتان هم باید در گوشی عرض کنم آدم های خوشتیپ مثل   من و شما همیشه دشمن دارند : )

در مورد خوشتیپی خودم  شوخی کردم البته : )

از طرفداران  پر و پا قرص شما ، دانشجوی ترم دوی  نرم افزار همان هایی که جلوی چشمان پدرم فرمودید بیشترین جامعه بیکاران در این رشته است : )

پوریا از مشهد مقدس

نائب الزیاره شما و تیم  پر تلاش شما  خواهم بود

و برایتان از علی ابن موسی الرضا پیروزی و موفقیت روز افزون را  درخواست میکنم ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



[ جمعه 94/4/12 ] [ 11:34 عصر ] [ پوریا ]

نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

نمیدانم از کی شروع شد

شاید از زمانی که سخن گفتن یاد گرفتم و بزرگتر هایم نام امام هایم را بهم آموختند

تا پیش دیگران این نام ها را تکرار کنم که ذوق کنند

یا شاید کمی قبل تر وقتی به زمین خوردم به من آموختن نام امام اولم را بر زبان بیاورم و بلند شوم

و شاید  نه

کمی قبل تر

آنگاه که چشم بر جهان گشودم و اذان در گوشم خوانده شد

اذانی که  مزین شده بوده به اشهد  ان علی ولی الله

اری شاید این بار دفعه اول بود

شاید هم قبل و قبل تر در رحم مادرم  این نام را شنیده باشم

زمانی که  ابتدایش نامعلوم است میشود  ،   ازل

پس از ازل من سر سفره ای نشانده شدم که پر است از کلی غذاهای بی نظیر ،

و میوه های بهشتی

اسمش را نمیدانم چه بگذارم

شانس

سرنوشت

ارث خانوادگی

دین موروثی

هر چه هست

خوشحالم ، خوشحالم که به مانند تکه سنگی  کوچک میمانم

که طلا کار , او را انتخاب کرده است که رویش  طلا کار کند

و دیگر هیچ کس من  را سنگ بی ارزش نمی خواند

من عطش دارم

و  میخواهم از این سفره سیراب شوم

کاری ندارم که عده ای مغرور جلوی صاحبخانه نشسته اند

وطلبکارانه درخواست میکنند  که این سفره برای چه برای ما پهن شده است !

من عزم این دارم که از صاحب این سفره  ، و خداوندگار صاحب  این سفره بابت این

که شیعه به دنیا  آمدم

بابت این که نوکر مولا به دنیا آمدم

تشکری جانانانه کنم

خدا کند بتوانم ثابت کنم که کودکی که  بر سر این سفره دل انگیز   روزی نشانده شد

که نامش شیعه شد ...

عزم پیروی از مولا دارد

طلا های کار شده روی این تکه سنگ کوچک

میخواهند که ثابت کنند

عیارشان  بالاست ...

 

 

 

عیدتان مبارک رفقا 

 

 

 

 

 

 



[ شنبه 94/2/12 ] [ 10:56 صبح ] [ پوریا ]

نظر

 

بسم الله الرحمن الرحیم .. 

 

 

شاعر :  یکی از دوستان ( مهرداد نوری  - آراد ) 

 

تقدیم میشود به خانواده ی صبور جانبازان عزیزمان .. 

که چشم هایمان را بستیم و ندیدیم که  هنوز جنگ برای آن ها ناجوانمردانه ادامه دارد 

و ما سهمیه های دانشگاه را به رخشان کشیدیم .. 


 

 

پدرم جانبازست 

لحظه ای آرام و لحظه ای مواج است 

لحظه ای بی تاب و لحظه ای در خواب است 

لحظه ای میخندد لحظه ای گریان است 

لحظه ای طوفان و لحظه ای باران است 

 

لحظه ای میماند لحظه ای میمیرد 

لحظه ای قلبش از عاشقی میگیرد 

 

عاشق است و مجنون 

مادرم لیلی وار دور او میگردد 

چشمهایش را بر راحتی میبنند 

او هم مجروح است 

جبهه ی ما خانه است 

جنگ ما مردانه است 

 

پدرم با رگبار تک تک ما را کشت 

لحظه ای بعد اما کولمان کرد بر پشت 

 

پدرم سردارست 

ما همه سربازیم 

او بگوید جان ده 

ما همه جان بازیم 

پدرم در جنگ است 

با خودش بی دشمن 

سال ها میجنگد 

با من و با دشمن 

پدرم مجنون است 

پدرم جانباز است 

 

 

 

 



[ یکشنبه 93/12/24 ] [ 10:51 عصر ] [ پوریا ]

نظر

به نام  پرودگار آن بزرگمردی  که عالم همه دیوانه اوست 


اینبار هم آمدند ! بیشتر و بیشتر از همیشه ! 

 

گویی  دریای فراگیری عشقت ساحل ندارد ! 

 

وسعش بی انتها در بی انتها ! 

 

بینهایت در بینهایت ! 

 

اینجاست که ریاضیات دیگر جواب نمیدهد ! 

 

وسعت عشق تو مبهم است برای ریاضیات ! 

 

 فراگیری عشق تو را باید ،  با جمع وسعت  قلب  تمام محبینت اندازه گرفت !

 

که وقتی وقتش میرسد که تنها عده ای محدود از آن ها رخ نشان دهند  ،کشوری هم قادر به جای دادن آن ها در خود نیست .


بگذار اجتماع های ما را به سخره بگیرند .

 

بگذار  پاهای خسته اما پر رمق 

 

اشک های مظلومانه اما  آمیخته به عزت  را 

 

ناچیز بشمارند .

 

این اجتماع عظیم را تو ساخته ای .

 

با انقلابت . 

 

انقلابی با تنها 72 نفر .

 

بگذار یزیدیان در سیلاب مشروب هایشان مست شوند از توهم پیروزی ! 

 

اینبار باور دارم آدمی اگر نابینا هم باشد ! 

 

اما  در دلش ،تنها  در دلش،  هنوز ذره ای  از سوی حق بینی وجود داشته باشد  

 

خواهد دید 


واضح وشفاف 


همچون آیینه 


که تو ، مولای من ، آقای من 


سرور پیروز مندان عالمی . 


و حسین جان 

 

بگذار نوشته را اربعینی تمام کنم 

 

و سلام بر زینب 

 

سلام بر زینبی که پای مزار ابولفضلی نشست که مزارش شباهتی به آن قد و بالا نداشت ! 

 

سلام بر زینب 

 

که اربعین های امروز را خوب میدید و فرمود ما رایت الا جمیلا 

 

سلام بر زینب

 

و درد و دل هایش با برادر 

 

 

سلام بر دل شکسته ی زینب 

 

سلام بر عزاداری زینب بر بالین برادر

 

 

و  چقدر حرف دارد و چقد حال و هوای عجیبی دارد  این اربعین  حسینی  در همین یک سلام ساده 


کاش مداح فقط بخواند 


سلام بر زینب 


سلام بر زینب ...



 

 



[ جمعه 93/9/21 ] [ 3:35 صبح ] [ پوریا ]

نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه