ماهی قرمز میمیرد، مثل تمام انسان هایی که میمیرند اما زودتر، او زودتر از آنچه باید، زندگی را ول میکند و میمیرد.
ماهی قرمز را که می اندازیاش در تُنگ، اگر به چهره اش نگاه کنی میتوانی غمش را ببینی که به در و دیوار میخورد و انگار جای بیشتر برای زندگی میخواهد، حتی ماهی های قرمز خانه های کوچک هم طلب تُنگ بزرگتر میکنند، اما خانه ای که کوچک است تُنگش نمیتواند بزرگ باشد.
اکواریوم جای قشنگی است، اما مخصوص کودکان نیست، اکواریم مال آدم بزرگ هاست کودکان حتی اسم اکواریوم را نمیتوانند تلفظ کنند، تُنگ مال کودکان است، و ماهی یا برای کودکان است یا برای آن هایی که کودک درونشان زنده است.
کلمات آهنگین، همدیگر را صدا میزنند، مثل همین که تُنگ، تَنگ را صدا میزند.
تنگ برای ماهی بزرگ سخت تر است، اما کودکان چیز های بزرگ را دوست دارند چون خودشان کوچک اند. و ماهی های قرمز برای کودکان اند یا برای آن هایی که ....
تکراری شد
نمیدانم چه چیزی سرم را درد آورده است، نمیدانم میان بازار عید و خنده های مردم چه چیزی مرا غمگین کرده است و میخواهم از کجا بنویسم و به کجا برسم...
دو سالی است که ماهی قرمز نمیخرم، شاید از وقتی ماهی هایم از آب میپریدند بیرون و سرچ کردم و فهمیدم انگار به خاطر کلر آب دارند خودکشی میکنند.
من برای اولین بار داشتم یاد میگرفتم که آن ها را چگونه بیشتر زنده نگه دارم، موفق هم شده بودم، تُنگ را بزرگ کرده بودم تا تَنگ نباشد، آب را را زیاد کرده بودم تا هیچگاه هوس آب بیشتر نکنند، آنوقت آن ها بی توجه به حرام خدا، برای زودتر مردن خودکشی میکردند!
ماهی قرمز مثل دو راهی میماند که هر دو پایانه اش سقوط است.
اگر ماهی قرمز نخریم، چیزی شاید مهمتر از ماهی قرمز میمیرد، چیزی زنده تر از او، کودک میمیرد...
این را هر کس بازار عید رفته باشد و به چشمان کودکان شادی که ماهی های بزرگ را انتخاب میکنند و پدر و مادری که می گویند برای تنگ کوچکمان بزرگ است، میشود فهمید. این چالش ها بزرگتر ها را شاید نه، اما کودکان را قطعاً خواهد کشت! نفس کشیدن کودک که زندگی نیست، کودک بی ذوق خیلی زودتر از آنچه باید زندگی را ول میکند و میمیرد.
و پایانه دیگر سقوط همان جایی است که شروع کردم
ماهی قرمز میمیرد، مثل تمام انسان هایی که میمیرند اما زودتر، او زودتر از آنچه باید، زندگی را ول میکند و میمیرد.
و من دو سالی هست که پایانه اول را انتخاب کرده ام، زودتر زندگی را رها کرده ام
تا ماهی های قرمز حداقل جلوی چشمانم نمیرند، کودک درون من خیلی زودتر از آنچه باید، زندگی را ول کرده است و روی آب شناور شده است. شاید هم از آب بیرون پریده باشد.شاید دقیقا از همان دو سال پیش.
[ شنبه 96/12/26 ] [ 1:32 عصر ] [ پوریا ]