کوچک که بودیم کل کل هایمان بیشتر از این که حول مسائل اعتقادی و تفکری باشد حول محور های فیزیکی بود ! یادت می آید دعوایمان که می شد دست هایم را میگرفتی و میگفتی حالا حرکت کن و من نمیتوانستم . بعد ها حرکات تفکرم با تو شکل گرفت .
روز به روز که از زندگیم میگذشت علاقه ام به تو بیشتر می شد ، هر چقدر فکر و ذهنم بزرگتر می شد قدر تو را بیشتر می دانستم . هر چقدر بزرگتر شدم قهر کردن با تو کار سخت تری بود . هر چند ما از آشتی کردن هایمان هم خاطره ساخته ایم .
کم به خاطر دارم صحنه های مهم زندگیم را که بی تو گذشته باشد . کسی که درد و دل هایم را می شنود و راز دار خوبی است . و واقعا ً چه راز دار خوبی .
علاقه ام به تو را زمان زلزله بیشتر فهمیدم ، آن وقت که اولین کسی را که صدا زدم تو بودی .
یا وقتی که علاقه ام به تو، به خودم با حسی که در شب عروسیت داشتم اثبات شد .
شاید تا به حال هیچکس مثل تو دلش در زندگی برای من تنگ نشده باشد . تو همیشه هر جا، جای من خالی بوده است این جای خالی را حس کرده ای و به من ابراز . و چقدر نامه هایی که در سال های مختلف زندگیم برایم نوشتی دوست داشتنی اند.
و من هیچ وقت نمیتوانم مثل تو برایت نامه بنویسم . که این واژه های حقیر را فهم آنچه میان من و تو هست را ندارند .
هیچ وقت نتوانستم احساساتم را بهتر در رفتارم نمایان کنم . اینطور ساخته نشده ام که در رفتار احساسی باشم .
اما تو چه میدانی که صدای اشک های بچگانه ات پشت تلفن ، آن هم در سن 26 سالگی برای این که تو را به بینالود نبرده اند ، با دل این برادر کوچکت چه کرد ؟!
روز تولد تو ، قطعا ً برایم از روز تولد خودم مهم تر است .
به بهانه تولدت این پست کوتاه را نوشتم تا بگویم نعمت یعنی وجود تو برای من .
از طرف برادر نویسنده ات که به وجودش افتخار میکنی
تو متن باید یک جایی برای مدح خودم هم باشه ، نمیتونم طور دیگه بنویسم : )
[ پنج شنبه 95/3/13 ] [ 2:18 صبح ] [ پوریا ]