- چرا بر من عاشقی ؟!
- عاشقی که دلیل نمیخواهد .
- همه ی اعمال انسان بر اساس دلیل شکل میگیرد.
- نه همه اعمال ...
- یکی را بگو که دلیل نداشته باشد .
- اممم... مثلاً ... عاشقی.
- اینکه نمیشود در مورد همین داشتیم بحث میکردیم .
- مگر داشتیم بحث می کردیم ؟
- پس چه میکردیم عاشق ؟
- فکر میکردم عاشقی ،راستی لب هایت رنگ قشنگی دارند .
- بر حساب عشق معشوق نگذار، برای همه قرمزشان کرده ام .
- برای همه ؟
- عشق در صداقت است ، دروغ نگویم برای همه .
- اگر عشق در صداقت است پس صداقت را بگذارم بر حساب عشق معشوق ؟
- از دست تو عاشق . عاشق که به دنبال مچ گیری نیست .
- به خدا قسم که مچ نمیخواهم .
- پس چه میخواهی ؟
- سند شش دانگ لب هایت را .
- متاسفم عاشق ،برای همه قرمزشان کرده ام . حق انحصار اموال عمومی را نداری .
- میروم انحصاریش میکنم . ارث من است .
- از کجا به تو ارث رسیده ؟!
- از خدا .
- از دست تو عاشق ، میدانم گفتم عشق در صداقت است ، ولی خب ... برای تو قرمزشان کرده ام .
- یعنی عشق در دروغ هم هست ؟
- عشق را نمیدانم ولی ناز معشوق با دروغ دلچسب میشود .
- میگویم نکند دفعه دوم هم دروغ گفته باشی ؟
- برایت ثابت میکنم .
- چگونه معشوق زیبای من ؟
- اممم... اینجوری ...
- .... هه هه هه
- نخند ، مگر ارث گرفته ای ؟
- من همه ی تو را گرفتم .
- راستی عاشق ، لب هایت چه خوش رنگ شده اند . ( خنده ریز معشوق )
[ جمعه 94/11/30 ] [ 1:27 عصر ] [ پوریا ]