سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف هایی از زبان منطق و احساس

دست نوشته های سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی و داستانی من

سلام ..

چند روزی هست که دست به کیبرد نزدم برای پست جدید !!
اما چه کنم که کیبرد مرا التماس میکرد ! و من کیبرد را ..
فکری که مشغول بود برای یک سوژه برای نوشتن .. سوژه مضمونش مشخص بود ..
مضمونش بود دفاع مقدس ! شهیدان
همان هایی که هر وقت میخواستم داستانی بنویسم  سوژه اول داستان هایم از ان ها بود..
  مقالات و داستان هایی هم که  در مورد ان ها مینوشتم عجیب به خودم میچسبید ..
نمیدونم چی شد و به کجا رسید که از زمانی علاقمند شدم به خواندن کتاب های دفاع مقدس !
پای هر منبری که در مورد دفاع مقدس صحبت میشد خودمو میرسوندم ! نمیدونم اسمشو میذارین شانس  یا توفیق که هر کی پای منبر میومد لبخند رو لباش موج میزد و شوخ طبعی سرازیر شده بود   در تمام بدنش :)
ان روز ها علاقمند شدم به شوخ طبعی ها در جبهه !
این ها مقدمه ای بود برای متنی که میخواستم شروع کنم ! میگن نویسنده نباید بگه مقدمش کی شروع میشه کی پایان پیدا میکنه ! اما من گفتم برای این که بدونی من جنگ رو خودم ندیدم !

تا بفهمی و بدونی یه عده ادم که نه ! فرشته !  نه اشتباه کردم همون ادم ! اخه میدونی تو لفظ ما ادما ! فرشته ها بهترن ! اما به نظر من بر و بچ شهید ما از فرشته ها برترن ! اما ادمن !
  داشتم میگفتم تا بفهمی و بدونی که یه عده ادم پاک رفتن به یک مکانیو یک زمانی رو رقم زدن و  عاشقش شدن و من اونجا  رو ندیدم !  در لحظه های اونجا نفس نکشیدم فقط شنیدم اما عاشقش شدم ..
و همیشه یه جمله تو مغزم منو مست میکرد این که من که با شنیدن عاشقش شدم ! دیدنش چه جوریه !
اخه میگن شنیدن کی بود مانند دیدن !
و تعجب نمیکرد م از عشق اونا به خدا ! حس میکردم که اونا از چه ساقی باده نوشیدند ..
 خواستم پر کنم نوشته ام  را  از صفات !
بگم ایثار  ! شهدا مظهر ایثارن !
خواستم بنویسم شهدا در شوخ طبعی خوده na cl  هستن !
خوده جامد بلوری ..
خواستم کلی از صفاتایی که من و تو پای منبرا  یاد گرفتیم رو بیارم  برای شهیدا !
همونایی که  به محضی که اسم شهید میاد میاد ! جلوی مغز من و تو صف میکشه !
 خیلی فکر کردم که نوشته رو چجوری طولانی کنم ! با چه صفتایی که دیگه تکراری نباشه اما پیداش نکردم ..
به نظرت میشه یه صفت بزرگ رو با صفت های کوچیک دوباره توصیف کرد ؟!
به نظرم  شدنیه اما کار بیهوده ای !
میخوام تموش کنم !
بفرستم به صفت  سرچشمه دفاع مقدس !
بفرستم به صفتی که لحظه  لحظه های هشت سال دفاع مقدس رو برات توصیف کنه !


صفتی  با چهار حرف ! ش ه ی د .... شهید !

صفتی که خودش در اغوش گرفته کلی صفتو ...
ایثار ..شوخ طبعی ... غیرت .. ایمان .. لبخند .. اشک .. پاکی... زلالی  همه ی همه ی چیزای خوب این دنیا ..
و موصوف هایی در خشان  که  فقط صفت شهید میتواند توصیفشان کند ..
موصف هایی چون باکری ها .. باقری ها .. کاوه ها ... شلمچه .. پاوه و............ نقطه سر خط



و من الله توفیق



[ شنبه 92/6/30 ] [ 11:47 صبح ] [ پوریا ]

نظر

چند ماهی از اوایل زندگی نیلوفر و نیما میگذشت ..
اما رابطه نیما که  اوایل عاشقانه نیلوفر را دوست داشت  هر روز سرد تر از دیروز میشد .. طوری که نیلوفر هم این سردی را حس میکرد ..
یکی از همین روز ها نیلوفر نامه ای نوشت به نیما و اون نامه رو روی میز کار  نیما قرار داد ..
  متنش این بود :
نیما جان سلام .. نمیدانم چرا , ولی حس میکنم غرورم اجازه نمیدهد تا کنارت بنشینم , نوازشت کنم , و ازت رک بپرسم که چرا  دیگر  مثل روزهای اول دوستم نداری ؟!  اما دلم برای ان دوست داشتن هایت تنگ شده , خیلی تنگ شده ..  و نمیدانم چرا دوست دارم در همین نامه , و ادامه کاغذ ها , با قلم جوابم را بدهی , قلم به ادم جرات میده , جرات میده و وقت که خوب فکر کنی و تمام حرف هایت را بزنی  نیما جان برایم بنویس ..... همسرت نیلوفر ..

نیما از سرکار بی رمق  برگشته بود ..  اما برای پاره ای از کارها در خانه  باید به اتاق کارش میرفت .. با خستگی به اتاق کار رفت , روی میز نامه با گل سرخی بر رویش نظرش را جلب کرد , نامه پر مهر همسرش را برداشت و با این که خسته بود با دقت خواند ... لبخند تلخی زد .. بلند شد و به سمت در رفت ... اما چند لحظه صبر کرد و به فکر فرو رفت , دوباره برگشت و بر روی میز کار نشست کمی دستش را بر روی سرش قرار داد ... و بالاخره قلم را برداشت و نیما شروع کرد به نوشتن  :

 سلام عزیزم ..  از این که چند روزی رنجانده ام تو را مرا ببخش اما باید قصه را شروع کنم ..
قصه از انجاییی شروع شد  که تو را برای اولین بار در کافی شاپ کنار دانشگاهمان با دوستانت دیدم .. خانومی با مانتویی شیک , شالی قرمز رنگ , رژی که  رنگش با شالت ست بود , و ارایشی زیبا که چهره ات را متمایز میکرد ..  , از همان نظر اول , نمیدانم عاشق شدم یا نه ! ان موقع نه با رفتارت اشنا بودن نه با کردارت نه با عقایدت , هیچی هیچی , فقط یک همکلاسی  اما دلم بهم گفت که خودشه  ..
خلاصه کنم امدم خواستگاری و تو را همانطور پسندیدم , و تو هم گویا مرا پسندیدی تا زندگی مشترک را شروع کنیم ..
همیشه در ذهنم از عروس ها , تغییر چهره عجیب و غریب به یاد داشتم  , تغییری بسیار زیبا , که چهره فرد اصلا " به قول خودمون دگرگون میشد .. , اخه میدونی که فامیل های ما همه مذهبی بودن , اهل دست زدن به صورت خودشون قبل ازدواج نبودن ..
در شب عروسی وقتی تو را در لباس عروس دیدم , فرق چندانی با ان روز  که اولین بار دیدمت نداشتی , فرق داشتی ها , اما فرقش به چشم نمیامد حداقل انطور که من انتظار داشتم , اما با این حال  باز هم زیبا بودی
این گذشت و ما وارد زندگی مشترک شدیم ...
 در زندگی فهمیدم خوش خلقی , مهربانی با سخاوتی  برایم فرقی نمیکرد که عقاید مذهبیمان بهم نمیخورد , تو حسن اخلاقت یک بود یک یک ! اما نمیدانم چرا , من زیاد به این اخلاق ها توجه نمیکردم .. 
موقعی که با یکدیگر بیرون میرفتیم یا مهمانی ,زیباییت زبان زد بود , تحسین زیباییت ,را در  چشمان میهمانان چه مرد ها و زنان میشد به راحتی پیدا کرد ..
اما , موقعی که از مهمانی بر میگشتیم تو به کلی فرق میکردی , شب هایی در اغوشت می خوابیدم , گویی همسر دیگری مقابل من است ,  تو زیبا بودی , اما نه ان زیبایی که در مهمانی بود , نه ان زیبایی که با ارایش داشتی ..
راستش روم بشود و بگویم حسرت بوسه ای بر دلم ماند که لوازم ارایش را نبوسم ! ..
تو در بیرون خیلی زیبا بودی , و در موقعی که در اغوش من بودی , نه انقدر زیبا که در بیرون بودی  ..
راستش چند روزی است حس میکنم , تو برای دیگران همسر بهتری هستی تا برای من ..
 
نیلوفر جان , روم نمیشد این حرف ها را به تو بگویم چون , تو را همانطور  پسندیدم و تو عوض نشدی , بلکه  دقیقا " همان بودی که من پسندیدم , اما خوشحالم که از من علت را پرسیدیو پیشنهاد زیباست برای استفاد از قلم ..
  و امیدوارم , بتوانیم  از این پس اگر حرف هایم را قبول کردی  زیباتر زندگی کنیم .. و اگر هم قبول نکردی , تمام تلاشم را میکنم تا بایکدیگر زیبا زندگی کنیم , اما شاید این زیبایی حقیقی نباشد , زیبایی باشد برای ادای دینم به کسی که روزی گفتم عاشقش هستم...  زیبایی , همانند زیبایی مصنوعی  .... وفادار به عشقت در هر شرایطی ..  نیما ...



[ جمعه 92/5/18 ] [ 1:26 صبح ] [ پوریا ]

نظر

هوا خیلی گرم بود ...
کلاس هایمان شروع شده بود ..

طبقه بالا مدرسه را داشتند برایمان می ساختند .. برای همین موقت باید تابستان را در کلاس های گرم...نه ..جهنم میگذراندیم ..
در همین احوالات بود ... که زمزمه رسیدن  ماه رمضان در حرف ها پیچید ..
این سخن برایمان بسیار سخت بود .. در ان هوای گرم کلاس ها و رفت و امد و ...
بالاخره اومد , و با اولین الله اکبر  , اولین روزه رو گرفتیم ..
خیلی بهمون سخت گذشت , حداقل برای من اینطور بود .. با این که روزه مطابق طبعم نبود .. اما این بیت منو  سر ذوق می اورد ..
همین بیتی که میگه : بر همه اهل ان زمین به مراد .. گردش دور اسمان بینی ...
مطابق طبعم نبود , اما تحمل میکردم برای این که میدونستم یکی اون بالا هست که داره امتیازا رو پخش میکنه .. که کی بخاطر عشقش پا رو طبعش میزاره ..
برنامه ماه عسل شروع شده بود .. با این که اجرای علی ضیاء خیلی بهم چسبیده بود .. اما با اجرا علیخانی هم کم کم ارتباط بر قرار کردم .بغض های قشنگی رو بهمون هدیه میداد , بغض هایی همراه با تامل , اندیشه و مهربانی و دوستی که خاص برنامه وزین ماه عسل بود .
از ماه رمضون یه مدت گذشت تا به الان .. الانی که زمزمه تمام شدن ماه رمضان است ...
احساس میکنم چقدر زود دارد میگذرد ..
یادش بخیر انگار چند روز پیش  بود که با معشوقمان عشق بازی کردیم در شب قدر .. چقدر لذت بخش بود وقتی گروهی می نشستیم و مقابلش گریه میکردیم برای ادم شدن برای درست شدن چقدر زیبا بود وقتی قسم ها را داده بودی , و میگفتن حالا وقتش است که بگویی  الهی العفو ...
چقدر این الهی العفو گفتن ها بهمان می چسبید .. چقدر بعد مراسم شادمان بودیم ..
اکنون به پایان ماه رمضان رسیدیم ..
سخت اندوهگینم , احساس میکنم انطور که باید از ماه رمضان استفاده نکردم ..احساس میکنم طلا ها را گذاشته بودند و من ذغال برداشت کردم ...  در روز هایی که شیطان را خدا برای ارامش من و به زنجیر کشید من خود کلیدش را اوردم و بازش کردم ...
دلم برای تمام اتفاق های خوب ماه رمضان تنگ میشود ..
برای سفره های افطار , سفره های سحر ... مهمانی ها.. دعای سحر , .... ربنا ... شب قدر ...سحری های نذری .. ماه عسل .... حتی برای ان صدایی که میگوید فقط دو دقیقه مانده تا اذن صبح .. و خیلی اتفاق های قشنگ دیگه...
دلم برای تمامشان تنگ میشود  .. و پایان این همه خوبی ها خیلی سخت است ..
کامم تلخ است ..خیلی تلخ است اما باز هم خدا را شکر , خدای حکیم من بازهم برای شیرینی کامم در پایان هم برنامه دارد ..
اری  عید فطر .. روزیست که میخواهی تلخی پایان این مهمانی را بر بندگانت شیرین کنی ..
و چقدر خدایم تو مهربانی ... چقدر من را شرمنده میسازی مقابل خودت ..چقدر شرمنده ام مقابل مهربانی های بی کرانت  ...
از همان لحظه که سخنت را خواندم که گفتی : نحن اقرب من الیه حبل الورید ..
فهمیدم تفسیر این جمله را  که تو چقدر به من نزدیک و من چقدر از تو دورم ..


 



[ چهارشنبه 92/5/16 ] [ 12:21 عصر ] [ پوریا ]

نظر

خیلی وقت است , که شلوار های پارچه ای جای خود را به شلوار های اسپرت  داده اند !
شلوار های جین و لی و.....
و اما  ایا تمام شلوار های  جین و اسپرت یا معروف ترینشان لی  بد است ؟!
پاسخ تقریبی ان  خیر است ! و اما انتقاد اصلی به این شلوار های جین جدید , مشکل جنسیتی , و طراحی اگاهانه جنسیتی این شلوار هاست ..
مخصوصا " اکنون که دیگر بانوان میهنمان نیز به این شلوار ها اقبال دارند .. نکته ای قابل تامل و اندیشه است ..

و اما سوال اصلی

مشکل جنسیتی این شلوار ها چیست ؟!

 اولین چیزی که به ذهن خطور میکند این است که تنگی این شلوار هاست , اما این همه ی ماجرا نیست , بلکه ترکیبی از دو ترفند است برای ایجاد تنش جنسی که یکی از ترفتند ها همان تنگی بعضی از شلوار های لی   است , البته همه ی شلوار های لی  هم اندام نما نیستند ..
مهم ترین ترفند , همان ترفند تفکیک رنگ است ..
خیلی وقت است که روانشناسی رنگ ها جا افتاده و هیچ کس منکر ویژگی های عجیب رنگ ها نیست ..
روانشناسی ثابت کرده در تفکیک رنگ , وقتی یک رنگ به طور خاصی از بقیه رنگ ها جدا میشود , چشم ناخوداگاه بر روی ان زوم میکند و توجه اش بیشتر می شود .. مثال ساده بهت بگم , همان بلد کردن نوشته , اگر دقت کرده باشی فید هایی که  قسمتی از متن بلد شده در همین پیام رسان خودمان  , یا دیگر کانال های اجتماعی ,  بازدید کننده های بیشتری دارند !
این رو خود بنده بار ها امتحان کردم ! ( برو حال کن تکنیکم بهت یاد دادم بازدید کنندتو ببری بالا )
در شلوار های تیره ابی , رنک یا مشکی رنگ , یک رنگ فوق العاده سفید به کار می برند که نا خوداگاه چشمانمان به سمت سفیدی این شلوار ها سوق پیدا میکند ..
الان با خود میگویی این ها همه الکی است ! اما این حرف ها را میتوانی در کوچه خیابان شهرمان ببینی چیزی که با چشم می بینی را که دیگر انکار نکن... !
سوال دیگر

رنگ سفید این شلوار ها در کجا ها بیشتر است ؟!
محل هایی که برای این رنگ استفاده میکنند  مخصوصا " لی های مخصوص بانوان , روی ران , پشت ران ! چنین قسمت هایی از پا ! و زوم شدن چشم بر روی این محل ها  است .!

و دیگر بعضی موارد ادم در خیابان چیز هایی میبیند که دیگر باورش نمیشود ! بعضی مواقع این سفیدی ها , دقیقا  در جا هایی هستند که توجه را به سمت اندام های خصوصی جلب میکنند.

ونکته دیگه ای هم هست در مورد شلوار های جین فاق کوتاه عجیب غریب !
که این شلوار ها , در عکس ها کاملا " مشاهده میشود که نمونه بردای کامل با شباهت بسیار زیاد  به شلوار های همجنس گرایان است !  که خود مقاله ای جدا گانه و بحث جدی میخواهد که در این مقاله جایش نیست ! و با پیشنهاده از این شلوارا نخرید (باور کنید در موقع پوشیدن خودتان هم اذیت می شوید ! موقع راه رفتن خودتان هم اذیت می شوید , در موقع نشستن ,در اوردن این شلوار کلا اذیت می شوید) و عکسی به این موضوع خاتمه میدهیم :

و پیشنهاد ما : پیشنهاد ما اینه در صورتیکه علاقه به شلوار  اسپرت دارید ! از شلوار های لی و جین یک دست , به صورتی که رنگش یکسان باشد , استفاده کنید ! و بهتر بهتر ان  است  که از شلوار های کتان که شیک ان هم کم نیست استفاده کنید !

پ.ن : به امید این که  فرهنگ غنی ما با فرهنگ غربی امیخته نشود !
پ.ن : صلاح خویش خسروان دانند ..
پ.ن : غلط  های املایی این متن را لطف کنید گزارش دهید تصحیح کنم ! ( چون خودم حالش رو ندارم ) :)



[ چهارشنبه 92/5/9 ] [ 5:5 عصر ] [ پوریا ]

نظر

پرواز کن تا اوج ..
این شب ها عزم پرواز دارند ..
خدا دستور پرواز داده ! می ایند تا بخرند بندگان را برای خدا !
در ماه مهمانی خدا
 می ایند به مهمانی بندگان خدا ...
می ایند تا با خودشان تو را به اوج ببرند ! ببرند پیش خدا ...
بلیط پروازت هست : شب قدر
وسایلی که باید با خود ببری چیز زیادی نیست , اما خیلی مهم است !
امید به رحمت خدا را حتما " با خودت ببر !

شماره پروازت را به یاد داشته باش : الهی العفو ..
لذت پرواز با چشمان بینا است ..
می خواهی چشمت بینا شود باید کلامش را بگیری جلوی چشمت ..
میخواهی پروازت سریع باشد ! میخواهی زود به خودش برسی باید چند ذکری را بگویی : بمحمد , بعلی..بفاطمه......
علاقه ات هم بر معشوقت نشان بده ! کلامش را بر سرت بگذار .. بر محل تفکرت... بگو که تفرکت نیز با اوست ..
یادش بیار که حواست هست به سخن معشوق معشوقت ..
انی تارک فیکم الثقلین ..
با14 اختر اسمانی و مصحف شریف به نزدش برو ...
سوخت هواپیما هم نباید تمام شود ...
وسطش سوختت تمام شود نمی توانی برسی به اوج ..
نمیتوانی برسی به خدا ... به چشمانت التماس کن !
اشک هایت می شود سوخت پروازت ..
می خواستی پروازت مطمئن باشد.. می خواستی مهمان vip باشی ...
باید کنار کارت پروازت زده باشند شیعه علی ..
حالا همه چیز اماده است
که پرواز کنی ..... پرواز کن تا اوج .. پروازی به مسافت مخلوق تا خالق !
شک نکن می توانی برسی ..
راستی یادم رفت خلبانانت را بهت معرفی کنم ... خلباناتت از انس نیستند ... فرشته اند.... فرشتگان خدای خودمون


[ سه شنبه 92/5/8 ] [ 3:44 عصر ] [ پوریا ]

نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه