به نام عشق, به نام لبخند
بسم الله الرحمن الرحیم ..
آسمان مشهد باران زده است !
سرم را رو به آسمان میگیرم , چشم هایم را میبندم ..
نمیدانم تصورم با دلم می پیوندد یا دلم با تصورم !
شاید هم تصوری دخیل نیست و فقط دلم این بار به سراغم آمده است !
آسمان را که بو میکشم , عطر ملائک میپیچد در سرم , در قلبم در ذره ذره ی وجودم !
که از هر شب خوشبو تر است !
امشب گویی همه جا و همه کس به وجد آمده اند !
حتی قلم من که مدتی با من قهر بود
من هم به وجد آمده ام و قلم این بار مرا بیش از این اذیت نمیکند !
آری میلاد تو همه را به وجد می آورد !
برادرت حسن را , مادرت فاطمه , و پدرت علی را !
و بهترین رسول خدا را
و شاید حتی خودِ خودِ خدا را !
همین که امشب میلاد توست
مرا تا حرمت می آورد
دلم تمام مسافت را سریع و سریع تر از همیشه می پیماید و من هم میان کلمات
مدهوش میشوم با زائرینت ..ضریح را در بغل میگیرم !
و با دلی اکنده از شوق
و چشمانی بارانی
زمزمه میکنم ,حسین جان مرا بپذیر به میهمانی با شکوه میلادت !
منه شیعه ای که از کوله بار شیعه فقط لفظش را به دوش میکشم
این شب را با وجدی حاصل از میلاد تو تا به این جا پر کشیده ام !
دلم را نشکن که دیگر بیش از این جای شکستن ندارد .. !
نمیدانم این اشک ها که میان گفتگویمان میریزم از برای چیست
خوب میدانم که امشب خیلی شادم
شاد تر از همیشه ..
نمیتوانم اسمش را هم بگذارم اشک شوق ..
شاید این اشک ها بیانگر همین حسی است که در شب میلاد تو دارم !
به گمانم این حس ذره ای , فقط ذره ای از حس پهناور علی است
که وقتی تو را , حسین بن ابی طالب را در آغوش میگیرد
میان لبخند و دلی پر از شوق و شادی , لب هایش را بر گلویت نزدیک میکند
و میلادت را با اشک هایی که در چشمش حلقه زده است تبریک میگوید !
و خدا را شکر میکند که علم دار جهان را به او هدیه داده است ..
حسین جان .. تولدت مبارک ..
امشب کمی میهمان ویژه میلادت ,یوسف مادرت را, .. دلداری بده
به گمانم از دستمان خیلی ناراحت باشد ..
[ شنبه 93/3/10 ] [ 9:36 عصر ] [ پوریا ]