اکثرا شب ها با مادرم دیر وقت میخوابیم
خیلی دوست دارم باهاش حرف بزنم و از خاطراتش برام بگه
از زندگی قبل از به دنیا آمدن من ,از زمانی که در خانه یمان,به گفته خودشان در یخچال چیزی پیدا نمیشد جز آب...
خانه گنبدی داشتیم , در شهرستانی کوچک ,
فروختن بعضی از بهترین لباس هایش برای تامین خرج یک سفر...
دادن تمام طلا هایش به همسرش هنگامی که همسرش در دردسر افتاده بود....
زحمت کشیدن بی اندازه همسرش....
چک های برگشتی همسرش در حالیکه کارمند بانک بود
..قرض و قوله های متعدد....
خانه ای که پرده اش ملافه بود...
تلوزیون هم نداشتیم ..
حدودا" برایت بگویم ....زندگی زیر خط فقر ..
موقعی که این حرف ها را میشنیدم
شاید بعضی جاهایش گریه ام می گرفت از نحوه زندگی آن ها ,
اما یک چیز نظرم را جلب کرد ....زندگی که الان در آن بودیم
خانه ای بزرگ و دوبلکس.......
کولر گازی روشن بود فضای خانه را خنک کرده بود .....
تلوزیون ال سی دی...
یخچالی که از بهترین مواد غذایی در آن بود....
پرده های از بهترین دوخت ترکیه .....پرده های گران قیمت وشیک ....
خانه با وسایل های شیک و قیمتی......
خانه در یکی از بهترین قسمت های شهر .....
تطابق دادن این زندگی با آن زندگی برای خودم هم سخت بود
شاید غیر قابل باور ,آخر زمانی که من به دنیا آمدم در ناز و نعمت بودم
دیگر آن زمان وضعمان نه مثل الان اما بهتر شده بود
نمیدانستم چگونه باید ربط بدهم این دو زندگی را ...,خیلی گشتم تا پیدایش کردم ....
باور کن این ها شعار نیست , افرادی بودند در همین خانواده ما که روزی ما به آن ها محتاج بودیم و شاید آن ها خیلی سطح طبقاتیشان از ما بالاتر بود
و الان همان ها ما را از افراد ثروتمند میدانند ..!
به هر حال دو ربط بین آن زندگی و این زندگی یافتم ..
در حرف های مادرم دو چیز موج میزد , عزت نفس ..یکیش بود ..
این که در اوج فقر خودت را خوب نشان بدهی .. و دست مقابل بنده خدا دراز نکنی ..
و دوم و مهترین چیزیکه در حرف هایش یافتم ... هر لحظه شکر خدا بود حتی در مراحلی که شاید خود را جای آن ها میگذاشتم به تمام دنیا فحش میدادم , و برایم شاید سخت ترین و دور از ذهن ترین کار شکر خدا بود.....
من تاثیر شکر خدا را خودم از نزدیک باهاش پنجه نرم کرده ام ...
اصلا" در نتیجه شکر خدا دارم بهترین زندگی را میکنم , برای همین است که باور دارم این ها یک شعار نیست ..
این ها حقیقتی است شیرین که راهی برای کتمانش ندارم .. !
و من و خانواده ام همیشه قبول داشتیم که هر چه داریم از او داریم و بس ... !
[ چهارشنبه 92/11/2 ] [ 12:41 عصر ] [ پوریا ]