باز هم کیبرد التماس میکرد تا قلمی بردارم از جنس احساساتم ! این بار کیبرد گفت منطقت را ول کن فقط احساس !
و کیبرد نمی دانست که منطق نوشتنی است نه احساس !
چه بگویم از این احساس که سر صبح وقتی بیدار شدم ! سری به فیس بوک زدم !
و دیدم نوشته محرم گذشت !
چگونه میتوانستم نگاه کنم ! چگونه چشمانم قدرت این را داشت که با گستاخی تمام نگاه کند به نوشته ای که محرم گذشت !
چه کردم , به کجا ها رفتم؟! , در چند هیئت سینه زدم و اشک ریختم ؟ ! چقدر از هوای نفسم را کنترل کردم؟ !
کجا بود اندیشه حسینیم؟! کجا بود حرف های انقلابیم ..
محرم برای من خلاصه میشود در چند فید و پست برای شهدای کربلا ! و اشک هایی از روی ترحم ریخته میشود !
اشک هایی برای ترحم بر خاندان حسین ! برای این که تنها مداح احساسات مرا بر انگیخت !
اشک های من اب هایی بی ارزش بود همچون موقعی که خاک بر چشمت می رودیا لوء لوء هایی گرانبها ! یا شایدم هیچکدام !
دلم شور نزد این بار ! این محرم من همان سال قبلی بودم یا شاید بدتر از ان ...
این محرم حتی به خودم هم اثبات نشد که عزادارم ! چه برسد به ملائک و خداوندی که به محبین حسن اتش نرساند !
من محب نبودم ! اگر کسی بر فردی که اشک ریخته است برای حسین فقط برای برانگیخته شدن احساساتش , یا گوش نکردن اهنگ در عزای حسین , اسم محب بگذارد , بدان ان کس از عقل درصد کمی دارد !
حال مگر غیر از این است که سزاوار اتشم مگر این که امید داشته باشم به رحمتش !
و چقدر واژه ی ننگ باریست حسرت ! حسرت این که شاید دیگر سال بعد محرم نباشم .. شاید دیگر حتی همان اشک های ناچیز هم دیگر نباشد !
و حال باز هم فرصتی گذشت و حسرت , واژه ی نامردی است که هیچ چیز را بر نمی گرداند
اما باز هم امید , نمیدانم , شاید حسین بر قلبم رایحه امید را نوازش کرد .. که محرم گذشت اما صفر هنوز هست !
میخواهم امید داشته باشم به صفر شاید در این ماه نمره ام صفر نشود !
پوریا نوشت : این بار ماه صفر به روضه های دامادمان میرویم ! به خانه ای که مفتخر است شهیدی را پرورانده است ! میروم در خانه ای نفس بکشم که شاید اندیشه حسینی را لا به لای اشک هایم بیایم شاید این بار اسمشان را گذاشتم مروارید های گرانبهای حسینی !
[ چهارشنبه 92/9/13 ] [ 8:41 صبح ] [ پوریا ]