متولد اورشلیم تازهترین ساخته حسین شمقدری است، که این روزها خیلی از اندیشمندان و صاحبنظران آن را دیدهاند و مستند مخالفان و موافقان جدی داشته است که این روزها در محیطهای مجازی به جان یکدیگر افتاده اند!
اصل بحث مخالفان این است که مستند در حال عادیسازی روابط با مردم اسرائیل، یا سادهتر بگویم همان بحثی است که مردم اسرائیل را متفاوت از دولت اسرائیل میدانست.
اما کارگردان و موافقان مستند چنین نظری ندارند، آنها میگویند حتی اگر بهقصد و بهعمد درجایی از مستند همزادپنداری باشخصیتی از اسرائیل وجود داشته است، این همزادپنداری در پایان مستند با دیدگاهی که با سؤالات زیرکانه راوی مستند (محمد دلاوری) از زیر زبان اسرائیلیها کشیده میشود، یعنی باور داشتن و قبول کردن منطق زور و قانون جنگل کاملاً فرومیریزد و دیگر مخاطب همزادپنداری باشخصیت اسرائیلی در پایان مستند، ندارد.
خارج از اینکه دیدگاهها و نقدهای موافقان مستند را بر پایه منطق و اساس بیشتر نسبت به مخالفان مستند میدانم و خودم نقدهایی چند بر این مستند دارم، بر این باورم که مخالفان مستند یکچیز را درست میگویند، اینکه این مستند برای قشری از مخاطبان میتواند تأثیر عکس بگذارد و از دشمنی یشان کم کند.
اما قشری که من فکر میکنم چنین تأثیری را خواهد گرفت، قشری است که همیشه بیمنطق و اساس پیرو بوده است. افرادی که اگرچه شعارهای مرگ بر فلانی و فلانی را حفظ کرده و بهتر از همه تکرار میکنند، اما دلیل هیچکدام از آن شعارها را نمیدانند!
مثلاً میگویند مرگ بر ضد ولایتفقیه، اما نه اصل ولایتفقیه را میشناسند، نه ضد ولایتفقیه را!
در مورد اسرائیل، مشکل همین است، به قول کارگردان فضای فکری که برای مخاطب ایرانی همیشه نشان دادهشده است، فیلم شکارچی شنبه است!
وقتی ما اطلاعاتمان را محدود میکنیم به یک فیلم در مورد مردم اسرائیل، بعد حتماً انتظار داریم دشمنمان باید شاخ داشته باشد، از کوچک و بزرگ در حال آدمکشی باشند، موهای زنهایشان را بتراشند و...
این مستند که بهدرستی به ما نشان میدهد که اینجورها هم نیست و دشمن شما آدم است، میتواند زن زیبایی داشته باشد، خانواده خود را دوست داشته باشد، میتواند ارتباط جنسی داشته باشد و زنهایشان هم بزایند، خب برای چنین قشری که دلیل دشمنی را صرف آدم کشی و وحشیگری و غول بودند میگذارد، قطعاً نوعی عادیسازی است.
چراکه این قشر از مخاطبان در وهلهی اول دچار اشتباه شدند، آنها قبل از دشمنشناسی به دشمنی رسیدند! آنها فقط سربازان و نیروهای نظامی اسرائیل را دیده بودند و وحشیگریهایشان را ، اما برای بخش دیگر دشمنی یشان دلیل نداشتند!
پ.ن: مستند را میتوانید از آدرس مقابل بهصورت قانونی دانلود کنید.
https://1film.ir/Movie?Movie=17
پ.ن: قبلاً پستی نوشتم در مورد فرق مردم اسرائیل با مردم آمریکا که میتوانید از لینک مقابل بخوانید.
https://all4persian.parsiblog.com/Posts/540
[ شنبه 98/5/5 ] [ 6:44 عصر ] [ پوریا ]
بسیاری از مردم بر این باورند که مسئولین در جمهوری اسلامی ایران دزدند و غیر از خودشان!
یعنی تافته ای جدا بافته اند.
ولی واقعا اینطور است ؟!
من باور ندارم!
چند روزی است، نمیدانم چرا ولی بنا بر دستور اداره اماکن در شهر مشهد، جشن فارغ التحصیلی را نمیشود در سالن های خارج از دانشگاه گرفت! این روز ها که برخی از دوستانم مسئول گرفتن این جشن هستند زیر فشار عجیب دانشجویان قرار گرفته اند! که چرا در تیمتان فرد با نفوذ ندارید ؟!
چرا رابطه ای ندارید که بتوان قانون را دور زد؟! یا این و آن را ببینید غیر قانونی و در باغ و فلان گرفته اند ؟!
شاید فکر کنید، خب راست میگویند! ولی به این توجه میکنید چه کسانی اینها را میگویند ؟!
قشر فارغ التحصیل یک دانشگاه! یعنی دانشجویانی که قرار است آینده این مملکت باشند و احتمالاً بدون رابطه و فرد با نفوذ انتظار کار دولتی و ... را هم دارند.
وقتی خود ما اینطور فکر میکنیم، چگونه است که انتظار داریم مسئول ما از نفوذش برای برداشتن پول، منصب و ... استفاده نکند.
فکر میکنم اگر جلوی آینه بایستیم، ما و برخی مسئولین دزد این مملکت، فقط لباسمان فرق میکند.
او لباس مسئولیت پوشیده است و من هنوز نتوانسته ام.
[ چهارشنبه 97/5/24 ] [ 12:36 عصر ] [ پوریا ]
پس از صلح حدبیه،در سال هفتم هجری،رسول خدا به خاطر وظیفه ای که بر دوشش گذارده شده بود تمام جهان را برای قرار گرفتن در آرامش و مسیر درست الهی با ارسال نامه هایی به سران و ملوک جهان به اسلام دعوت میکرد.یکی از این بزرگان،حاکم مصر و اسکندریه،مقوقس بود.کلام فرستاده خدا بر قلب مقوقس نشست،مقوقس فرستاده رسول خدا را اکرام نمود و او را به همراه هدایایی بسیار به سمت مدینه روانه کرد.همچنین دو کنیز برای پیامبر فرستاد، یکی از آن ها دختری زیبا و پاکدامن از ملوک مصر،ماریه قبطیه بود و دیگری خواهرش سیرین.در بین راه فرستاده رسول خدا،اسلام را بر سیرین و ماریه عرضه داشت و ماریه و سیرین نیز بر شیفتگان دین اسلام افزوده شدند.
پس از ورود به مدینه،پیامبر متوجه شایستگی های فراوان شخصیتی ماریه شد و او را به همسری برگزید و سیرین را به حسان بن ثابت از برترین شاعران زمان خود بخشید.
رفتار های نیکوی ماریه و از همه بیشتر عبادت های خالصانه او برای خداوند،پیامبر را بیشتر از پیش شیفته ماریه میکرد.توجهات بسیار پیامبر به ماریه،باعث شعله ور شدن آتش حسد میان همسران دیگرِ پیامبر شد.روز ها میگذشت،که ماریه در سال هشتم هجری باردار شد.باردار شدن ماریه از پیامبر باعث بدتر شدن اوضاع میان همسران دیگر پیامبر با او نیز شد،چراکه بعد از خدیجه او اولین زنی بود که از پیامبر صاحب فرزند می شد.
پیامبر که این تنش را میان همسران خود میدید، برای حفظ ماریه از آتش حسد دیگر همسران خود او را در نخلستانی کوچک اما با صفا در بالای مدینه مسکن داد و به دیدنش میرفت.
طولی نکشید که ماریه در ماه ذی الحجه فرزند خود را به دنیا آورد و فرزند زیبای ماریه و رسول خدا چشم بر این جهان گشود.پیامبر نام پدرش را بر روی او گذاشت،ابراهیم.
پیامبر از تولد ابراهیم بسیار بسیار شاد شد، او آنقدر خوشحال از بدنیا آمدن ابراهیم بود که حتی روزی در حالی که ابراهیم را در آغوش کشیده بود و به صورتش نگاه میکرد، رو به عایشه ،همسر دیگرش،کرد و با خوشحالی و لبخندی از رضایت،فرمود : ببین او چقدر شبیه من است.
پیامبر روز به روز بیشتر شیفته ابراهیم میشد و او را دوست می داشت، خطابه جبرئیل نیز بعد از تولد ابراهیم که پیامبر را ابا ابراهیم(پدر ابراهیم)خوانده بود شدت علاقه پیامبر به ابراهیم را دوچندان کرده بود.
ابراهیم از هر نظر مورد توجه بود، او هم مادری صالح و دیندار داشت و هم چهره ای زیبا و شبیه به پیامبر و هم در بدو تولد مورد توجه خدا قرار گرفته بود. روز ها با روزها و ماه ها با ماه ها جایشان را عوض میکردند، ابراهیم هجده ماهه شده بود که گرفتار مریضی سخت شد.ماریه و پیامبر روز ها و شب ها به تیمار او میپرداختند اما بیماری ابراهیم بسیار سخت بود.دریکی از روز های آخر ماه ربیع الاول، ابراهیم کوچک در همان سن هجده ماهگی در گذشت.تمام شادی های پیامبر جای خود را به اندوه بسیار دادند.پیامبر خدا سخت اندوهگین شد و در غم ابراهیم بسیار گریست.خودش را باذکر "انا لللّه و انا الیه راجعون" به دیدار دوباره ابراهیم تسلی میداد.مدت کمی از روز میگذشت که خورشید تاریک گشت.
در بین مردم همهمه شد.همه در مورد کسوف و ابراهیم سخن میگفتند.
- میبینی چگونه خورشید چهره در هم کشیده، این هم سندی دیگر در حقانیت اینکه او فرستاده خدای آسمان ها و زمین است.
- آری براستی که او پیامبر خداست، حتی خورشید نیز به اندوه ابراهیم نشسته است.
- من به خدای محمد ایمان نداشتم ولی دیگر با این اتفاق نمیتوانم چیزی بگویم.
پیامبر خدا که چشمش میگریید و قلبش بار سنگین اندوه ابراهیم را به دوش میکشید،متوجه همهمه مردم در مورد کسوف و ارتباط دادن آن با مرگ ابراهیم شد.پس به میان مردم رفت و سخنان خود را با حمد خدا در روزی آغاز کرد که خدا ابراهیم را آسمانی کرده بود :
سپاس مخصوص خداست
مردم بدانید و آگاه باشید که خورشید و ماه هر دو نشانه ای از نشانه های بسیار خداونداند و آن ها برای مرگ یا زندگی هیچکسی نمیگیرند.
این را گفت و حرف هایش را خاتمه داد و به پیش ابراهیم و ماریه بازگشت تا مهیای خاکسپاری ابراهیم شود.
اگرچه بعد از حرف پیامبر شاید کسوف و مرگ ابراهیم وسیلهای نشد که عده ای به اسلام محمد روی بیاورند اما صداقت محمد و دینش مردم را هزاران برابر بیشتر شیفته دین اسلام کرد و این کسوف همچون خورشیدی درخشان در کارنامه صداقتِ پیامبر نقش بست.
توضیحات نویسنده :
بسم الله الرحمن الرحیم.باتوجه به سبک داستانی نوشته،اصل ماجرا و حاشیه هایش امکان دارد از لفظ فاصله گرفته و به مضمون بیشتر پرداخته باشم.اما سعی شده است با تحقیق درست چیزی بر اصل واقعه افزوده نشده باشد.همچنین به همین علت گذاشتن پانویس برای نوشته ممکن نبوده است.مگر در مواری مثل سخنان پیامبر که از آن ها بخاطر روایت داستانی و نه مقاله ای،صرف نظر شده و به صورت کلی منابع ذکر شده است.امید است مورد توجه قرار بگیرد.
رضوان(پوریا) رستم زاده
زمستان سال 1396
منابع:
1. ابن سعد، الطبقات الکبری، دوم، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1418ق .
2. ابن شهر آشوب، المناقب، قم، علامه، 1379ق.
3. بلاذری، أنساب الأشراف،اول، بیروت، دار الفکر، 1417ق.
4. مجلسی، بحارالأنوار، دوم، تهران، اسلامیة، 1363ش.
[ دوشنبه 97/5/22 ] [ 9:26 عصر ] [ پوریا ]
نویسنده می نویسد: در این داستان سعی شده است با توجه به مصاحبه ها و اطلاعات اصل واقعه،چیزی بر اصل واقعه اضافه نشود. امید است که به یاری خدا این امر محقق شده باشد.
******
لنج آرام بر خلیج تکیه داده بود که ساعت 7 صبح فرا می رسد.تقویم تاریخِ 16 مهر ماه 1366 را نشان میدهد.بچه ها یکی یکی سوار بر لنج بوشهر را در ساعت 7 صبح به مقصد جزیره فارسی ترک میکنند.
تیم عملیاتی نیز ساعت 11 به دریا می زند.نادر مسئول نیروها بود، به گفته خیلی ها از بهترین بچه های نیروی دریایی، بیژن معاونش بود و نصر الله هم دوره فرماندهیش را می گذراند.
خورشید پهنه های آفتابش را از چهره خلیج بر میچید،بعد از ظهر شده بود که بچهها به جزیره فارسی، دور ترین نقطه جغرافیایی ایران، رسیدند.حدود ساعت 5 بعد از ظهر بچه ها در رادار چیزی را گرفتند.فاصله را می شد به 13 تا 20 مایل از جزیره فارسی تخمین زد.سوار بر قایق های تندرو ایرانی به آن سمت حرکت میکنند، ساعت 9 و 45 دقیقه را نشان می دهد که فرزندان عملیاتی ایران با جزیره فارسی تماس میگیرند و اعلام وضعیت میکنند. هنوز همه چیز امن است.
از این دقیقه به بعد دیگر بچه ها تماسی نمیگیرند. ساعت 10 و 10 دقیقه انفجاری مهیب در آن سمت از خلیج فارسی دیده می شود ، و تا ساعات 10 و نیم فقط صدای متقابل شلیک دوشیکا و تیر بار به گوش میرسد و بعد همه چیز مثل ساعت 7 صبح و شاید بیشتر از آن آرام است.
درگیری ساعت ده شروع شده بود ، توسط6 فروند هلیکوپتر آمریکایی، باز هم همان آمریکا بود، با همان برق چشم هایش، با همان ستاره هایی که روی پرچمش می رقصند، همان جلاد همیشگی، جلادی که ترس را هزار بار تکثیر میکند در تن آن هایی که بخواهند مقابلش بایستند.
قایق ها در 200 متری مورد هجوم هلیکوپتر های آمریکایی قرار گرفتند.هجومی از ارتفاع آسمان به پستی خلیج، بچه های ایران بی توجه به برق برخاسته از غرور چشمهای خلبانان آمریکایی و پرچم پر ستاره یشان درس مقاومت را خوب آموخته اند، شاید از رنگ قرمز پرچمشان، آن ها با دوشکا و مینی دوشکا به تقابل می پردازند در همین حین نادر مهدوی و هم رزمانش کاری میکنند کارستان، یک هلیکوپتر مورد هدف موشک استینگر قرار میگیرد، و انفجاری مهیب بر بالای آسمان خلیج، چهره خلیج را روشن میکند.آنقدر روشن که دیگر برق چشم شیطان دیده نمی شود.ساعت می ایستد، مقابل جلاد بزرگ جهان چند رزمنده خسته و زخمی اما قدرتمند به نور ایمان، به قدرت عشقِ ذره ذرهیِ جغرافیایِ وطن، همچنان ایستادگی میکنند،انگار خلیج قد میکشد،مرتفع تر میشود از آسمان، در جریان درگیری چند ناوچه آمریکایی هم به کمک هلیکوپتر های آمریکایی می آیند و با آتش سپاهیان اسلام مواجه میشوند و حتی یک ناوچه هم با اصابت موشک سبک رزمندگان آسیب می بیند.تمام قایق ها در آتش سنگین خشم ِ پنج فروند هلیکوپتر آمریکایی مورد اصابت قرار میگیرند.
قایق ها در خلیج فرو می روند و بچه ها بر روی آب شناور می شوند. هلیکوپتر های آمریکایی خلیج را زخم باران میکنند.فرزندان زخمی این مرز و بوم از زخم های بیشتر بر تن خلیج با بدن هایشان محافظت میکنند.چهره خلیج سرخ می شود.خلیج همچون مادری فرزندان زخمی خود را در آغوش می کشد. شاید حدود ساعت 11 یا کمی اینطرف تر و آن طرف تر بچه ها به اسم هایشان صفت شهید را اضافه کرده اند.
شهید نادر مهدوی ،مسئول نیروها،از بهترین بچه های نیروی دریایی،شهید بیژن گرد معاونش و نصر الله شفیعی که فرمانده شد در دوره فرماندهی اش. بچه های دیگر نظیر مهدی محمدی ها ، مجید مبارکی، و خداداد آبسالان همه یشان بر قلب هایشان واژه شهادت نقش میبندد.
واینبرگر،وزیر دفاع آمریکا(مینویسم دفاع شما غارت بخوانید)حتی حمله را بر عهده نمیگیرد و بر آن فخر آمریکایی نمیورزد، او میگوید هلیکوپتر های آمریکایی بدون کسب اجازه از مرکز فرماندهی درگیری را شروع کرده اند.این را روزنامه اطلاعات مینویسد به نقل از واشنگتن پست.
خلاصه اش کنم.
بچه ها شهید شدند.
خانواده هایشان خانواده شهید.
آنچه رخ داد عنوان حماسه شهید نادر مهدوی و هم رزمانش خوانده شد.
کارنامه رو در رویی با شیطان بار دیگر نمره عالی گرفت.
ایران آبرویی دوباره بدست آورد.
هیبت آمریکایی شکست.
و خلیج فارس... راستش خلیج فارس،خلیج فارس ماند، اما اگر گاهی بتوان گوش کرد، شاید هنگام غروب، میتوان صدایش را شنید که میان لالایی که هنوز برای شهیدان دریادلِ این مرز و بوم میخواند، خود را خلیج "همیشگی" فارس معرفی میکند.
پیوست :
1-پس از گذشت 17 روز از تجاوز دریایی نیروهای امریکایی به حاکمیت ایران در منطقه خلیج فارس و حمله به کشتی "ایران اجر"، بالگردهای امریکایی در یک درگیری شدید نظامی به روی 3 فروند قایق ایرانی آتش گشودند و آنها را غرق کردند. در این درگیری رزمندگان اسلام در دفاع از خود یک فروند از بالگردهای مهاجم امریکا را با موشک "استینگر" هدف قرار دادند و ساقط کردند (مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، نشریه بررسی جنگ، شماره 1، 24 /7 /1366، صص 21 تا 24، گزارشی اجمالی از چگونگی درگیری شناورها با ناوگان جنگ)
2-مرتضی آوینی در مورد مهدوی می نویسد:
کجاست آن شجاعت و توکل و عشقی که مثل نادر مهدوی یا بیژن گرد بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکترونیکی شیطان خلیج فارس حمله برد؟ میپرسید این شجاعت و توکل و عشق به چه درد میخورد؟ هیچ! به درد دنیاداران نمیخورد اما به کار آخرت عشاق میآید که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق.
3-مقام معظم رهبری(مدظله العالی) در خصوص حماسه شهید نادر مهدوی و هم رزمانش چنین فرمودند: " امثال نادر مهدوی و آن هایی که همراه او بودند، آن کسانی که آن کارهای بزرگ را انجام دادند، برق چشم گرفتند از دشمن؛ آبرو دادند به ملت ایران و قدرت نظام اسلامی را و جمهوری اسلامی را به رخ دشمن کشیدند؛ اینها باید یادشان زنده بماند؛ اینها باید در تاریخ مکتوب و تاریخ شفاهی، نامشان و یادشان برجسته شود؛ همچنان که دشمنیهای دشمنان هم بایستی شناخته بشود".
[ یکشنبه 97/5/21 ] [ 7:34 عصر ] [ پوریا ]
از آن تیتر های جنجالی و لذت بخش است! یعنی انگار عملی که امروز نمایندگان انجام دادند را ساخته اند برای اینکه تیتر شود! فرض کنید
وزیر بهداشت بیکار شد!
وزیر اقتصاد بی کار شد!
وزیر ارشاد بی کار شد!
وزیر فلان!
نمچسبد نه ؟! ولی این تیتر میچسبد که وزیر کار، بی کار شده است! انگار درست مثل این میماند که بنویسند:
سیر، گرسنه شد.
ثروتمند، فقیر شد.
سوار،پیاده شد. و از این دست تیتر ها ! که انگار درونش موضوعی پنهان است از هم دردی !
که حال سیر میتواند درد، گرسنه را بفهمد!
که حال ثروتمند میتواند نداری فقیر را بفهمد!
که حال سوار میتواند درد پای پیاده را بفهمد!
اما راستش را بخواهید! تیتر وزیر کار به من نچسبید!
چراکه بعید میدانم او، ببخشید، حال، وی درد یک بیکار را، بداند! چراکه او بیکار نشده است، فقیر نشده است، گرسنه نشده است، او حتی پیاده هم نشده است!
وزیر کار فقط دیگر وزیر نیست! و فقط خط خورده است از صفحه شطرنج تا دست دیگر بازی، که باز مهم ترین بازیکن این صفحه باشد! بیچاره سرباز هایی که به خاطر او جانشان تلف میشود!
پ.ن:بازنشری از مطلبم در وبلاگ دیگرم در محیط بلاگفا
http://blacknotes.blogfa.com/
[ پنج شنبه 97/5/18 ] [ 4:27 عصر ] [ پوریا ]