سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف هایی از زبان منطق و احساس

دست نوشته های سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی و داستانی من

 

سلام .... 

 اوایل تو را نمیشناختیم

ولی با چند سخنرانی عاشقت شدم, عاشقت ... 

وقتی از امام  زمان سخن میگفتی حس غرور به من دست میداد ... وقتی عدالتت را میدیدم ... وقتی دعا پشت سرت را میدیدیم ... به تو حسودیم میشد ,... به مرتبه ات , به اقایی ات ... 

کار های بزرگی کردی , خیلی بزرگ , کارهایی که شاید این مملکت از اول انقلاب هم به خود ندیده بود ... و انصافی میدانم ان هایی که خود را به کوری زدند .. 

با خود میگفتم , او مردیست که در کتاب ها اسمش را در اینده به نیکی نام خواهند برد ....

کسی منکر کارهای خوبت نمیشود , اما نمیدانم این چند وقت تو را چه شده است؟؟ ... 

وقتی بعضی از کارهایت را میبینم به واقع تعجب میکنم , نمیفهمم حکمت این همه کار به ظاهر اشتباه چیست 

نمیدانم چرا از این همه حمایت  شخص اول مملکت , یعنی رهبر عزیزمان قدردانی نمیکنی که هیچ ... دلش را میسوزانی  ...

بعضی موقع ها از کارهایت گریه ام میگیرد , اخر خیلی دوست دارم ... 

میتوانستی   نقش سفیدی باشی ولی افسوس که روز به روز داری میشوی نقش خاکستری ...

جواب های بعضی از سوالاتم در ذهنم میاید و به کسی نمیرسم جزء شیطان , اری کمی به شیطان نزدیک شده ای ...

امیدوارم دور شوی , امیدوارم مولایمان امام زمان کمکت کند  , امیدوارم به خودت بیایی بشوی همان عدالت خواه , همانی که شعارش عدالت مولایمان علی بود... 

برگرد رئیس جمهور خاکستری من , برگرد , دارد کمی نقشت به منفی میگراید , بیا کمی سفیدش کن , بیا نقش مثبتت را در اول فیلم تکرار کن ...

خوب بازی کن ...

شاید نقش بازیگر اول مرد را در انتهای فیلم به تو بدهند

شاید دوباره بتوانی نقش زیبای محمود احمدی نژاد را بازی کنی , حتی بدون تجملات , بدون گریم , با همان کاپشن ساده ات ... 

 



[ یکشنبه 91/10/10 ] [ 5:14 عصر ] [ پوریا ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه