سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف هایی از زبان منطق و احساس

دست نوشته های سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی و داستانی من

دیروز بود برف سنگینی در مشهد امده بود , خواهرم تازه از , دانشگاه رسید , در را برایش باز کردم میدانستم دستش گلوله برفیس بنابراین حسابی مراقب بودم پس از پرتاب ان , حواسم بود و بهم نخورد , حسابی خوشحالی کردم , کفش هایش را تکانی داد , رفت تا بند کفشش را باز کند ولی ناگهان رکب خوردم و گلوله برفی را در یقه خود دیدم :) امد داخل , پس از چند دقیقه بهش گفتم میای بریم ادم برفی درست کنیم , بدون مقدمه پذیرفت , شاد و شنگول رفتیم برای ساخت ادم برفی , هوا سرد بود , ولی شور و نشاط ما برای ساخت ادم برفی , از سردی هوا میکاست ,  من از کنار حیاط خاکندازی اورده بودم , خواهرم داشت برف جا به جا میکرد که ناگهان دسته خاکنداز شکست , گفتم  زدی وسیله کار ما رو خراب کردی , بعدش خودم خندم گرفت گفتم چه وسیله کار مدرنی , !!! تا اخر کار با همان خاک انداز میخندیدیم , وقتی بخواهی شاد باشی با خاکنداز هم میتوان شاد بود :) بدنه اش را ساخته بودیم , که مادرم ما را به خوردن صبحانه دعوت کرد , اخه صبحانه نخورده بودیم , دست کش های جفتمان از چرم بود , و حسابی دستمان یخ زده بود , دعوت  مادر را با کمال میل  پذیرفتیم تا در مرحله بعد , کله ی ادم برفی را بسازیم , یک چیزی ته دلم میگفت , دوباره بر نمیگردیم سرد میشویم از ساختن ادم برفی , به هر حال رفتیم داخل خانه , مادر سنگ تمام گذاشته بود , سفره انداخته بود , املتی خوشمزه برایمان درست کرده بود , املت را خوردیم , و بعد چایی گرم که در ان هوای سرد عجیب چسبید :)) , این بار به پیشنهاد خواهرم پس از خواندن نماز ظهر ,(تف به ریا ) دوباره به حیاط رفتیم خوشحال بودم , ان ته دلم اشتباه فکر میکرد :)) ادامه کار را از سر گرفتیم دوباره حالش را داشتیم و , بدنه را بزرگتر کردیم , با پیشنهاد خوب مادرم , سرش را ساختیم , هوا تاریک شده بود . و مادر و پدرم به بیرون رفته بودند ,  خنده ی ما , شوخی های ما , و شادمانی بی حدمان , سردی هوا را از یادمان به کلی برده بود , اخر دمای هوا  پنج درجه زیر صفر بود  !!,کارمان تمام شد , و حال زمان تزیین , و درست کردن قیافه ادم برفی بود , کلاه (قصدم پز دادن نیست ) گرانم را به او بخشیدم , خواهر م عینک را از کیسه خلیفه به او اعطا کرد ,  با ماژیک بهش لبی قرمز رنگ بخشید , و دماغی از هویج !! , کار تمام شده بود , خیلی خوشحال بودیم  , حدود ساعت شش بعد از ظهر ,بود , یک عالمه فیلم و عکس گرفتیم , و کلی خندیدیم , در یکی از فیلم ها , دیوانه بازی در اوردیم و من در فیلم فریاد میزدم روح دیوانگان شاد ... , خواهرم در اکثر فیلم ها میگفت , جای همگان خالی به خصوص اقا صمد , و من گفتم در همه جا نام اقا صمد میدرخشد :)) روز زیبایی بود , ادم برفی با قلب یخی خود به ما محبت و علاقه را هدیه کرد , به ما شادی را هدیه کرد , , و قربون خدایی برم که گاه با  صدای زیبای باران هم درد ما , با برف موجب شادی ما میشود ..., 

 

و ان روز یک چیز دیگر به فکرم امد :برای اینکه  دوست داشته باشند  مهم نیست قلب پر احساسی داشته باشی میتوانی قلب یخی هم داشته باشی اما همه دوستت داشته باشن و به همه محبت را هدیه کنی , فقط باید کسی را از دست خود نرنجانی , ان وقت است که تو محبوب دل همه خواهی بود

دوستت دارم ادم برفی ..

پ.ن :خواهرم , از نویسندگان وبلاگ ساعت یک و نیم ان روز , و دوستان شفیق خانم مهدوی (مدیریت محترم وبلاگ).

پ.ن: خواهرم چند ماهیست عقد کردن , اقا صمد نام داماد مهربان ماست که در ان روز خوش جایشان به واقع خالی بود .

پ.ن: مشهد برف سنگینی اومد , حدود سی سانتی متر , و مدارس امروز در تمام مقاطع تعطیل بود .

پ.ن:ادم برفی رو امروزی ساختیم .

پ.ن : ادم برفی ما هنوز پا بر جاست .

منو ادم برفی

شوخ طبعی از نوع پوریا ..

مش پوریا در کنار ادم برفی 

بوسه ای بر صورت مرد برفی 

 



[ پنج شنبه 91/10/7 ] [ 9:26 عصر ] [ پوریا ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه