سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف هایی از زبان منطق و احساس

دست نوشته های سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی و داستانی من

صدای کفش هایش رسوخ میکند در مغزم,تق تق تق,میخواهد چشمانم برگردد ولی نه,به صدا توجهی نمیکنم,صدا نزدیکتر میشود بازهم سر بر نمیگردانم,بوی خوشی بر مشامم میرسد,بوی خوش منگم میکند,سرم را بر میگردانم ومیروم به خود میگویم,من فقط یک نگاه کردم کار زیاد بدی نکردم که, کمی تفکر میکنم اری صدای تق تق پاشنه کفشش انقدر بلند نبود دو شیطان گوش هایم را معطوف ان کرده بودند,بوی عطرشان چنانی  نبود , بوی چندین  شیطان بود  که تعفن خود را  با میل به گناه من خوشبو کرده بود , ان چنان  زیبایی نداشت , تنها شیطان جلوی چشمانم , دو شیطان جلوی چشمم عینک رنگی گذاشتند  , و .... حالا میفهمم با همان نگاه چندین شیطان را نظاره کردم , و ان ها را شادمان از نگاهم , و وای از همین نگاه های به ظاهر کوچک.....



[ پنج شنبه 91/8/18 ] [ 1:30 عصر ] [ پوریا ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه