زهرا و لیلا , دو دوست صمیمی بودند , زهرا دچار معلولیت بالایی از ناحیه دو دست و دو پا و لیلا دوست او , یک فرد معمولی و سالم است
یک روز زهرا , به لیلا گفت :خدا خیلی تقصیر کاره , منو معلول افرید !!,نذاشت عین دیگران بدوم , عین دیگران بازی کنم , و خیلی کارایه دیگه , بعد مامانم بهم میگه باید خدا رو شکر کنم , اصلا" چرا , باید خدایی رو شکر کنم که هیچی به من نداده , جزء معلولیت ؟؟؟؟؟
لیلا نیز , در ادامه گفت : منم همین نظرو دارم , منو خدا سالم افریده , ولی چرا باید خدا رو شکر کنم , نقشه انسان این شکلی بوده و خدا منم معمولی افریده , بلکه کسایی باید به خدا اعتراض کنن که مشکل دارن , انگار مهندسی که یه نقشه بهش میدن و خوب درست نمیکنه , حالا کی مقصره ؟؟؟
زهرا ولیلا , رفتند پیش دبیر دینیشون , که خانمی مهربان و زیبا بود , حرفاشون رو خیلی راحت عین یه دوست برایه دبیرشون گفتن , دبیر اینگونه پاسخ داد :
خیلی جالبه هر دویه شما خدا رو شکر نمیکنید , دخترایه من , ما خدا رو شکر نمیکنیم که به ما دست داد یا نداد !!! ما خدا رو شکر نمیکنیم که به ما پا داد یا نداد !!! ما خدا رو شکر نمیکنیم که خدا به ما چشم داد یا نداد و...
ما خدا رو شکر میکنیم چون هستیم , وجود داریم و زندگی میکنیم , شکر صرف وجوده نه چیز دیگه , ما هستیم و این خیلی بهتره از نبودن , از وجود نداشتن , ایا به واقع برایه این نعمت حساب شدن و وجود داشتن نباید خدا رو شکر گفت ؟؟؟
لیلا و زهرا لبخندی میزنند و بدون گفتن هیچ حرف دیگری از استاد خداحافظی میکنند !!.......
[ پنج شنبه 91/6/16 ] [ 3:36 عصر ] [ پوریا ]