سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف هایی از زبان منطق و احساس

دست نوشته های سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی و داستانی من

بسم الله الرحمن الرحیم

نمیدانم از کی شروع شد

شاید از زمانی که سخن گفتن یاد گرفتم و بزرگتر هایم نام امام هایم را بهم آموختند

تا پیش دیگران این نام ها را تکرار کنم که ذوق کنند

یا شاید کمی قبل تر وقتی به زمین خوردم به من آموختن نام امام اولم را بر زبان بیاورم و بلند شوم

و شاید  نه

کمی قبل تر

آنگاه که چشم بر جهان گشودم و اذان در گوشم خوانده شد

اذانی که  مزین شده بوده به اشهد  ان علی ولی الله

اری شاید این بار دفعه اول بود

شاید هم قبل و قبل تر در رحم مادرم  این نام را شنیده باشم

زمانی که  ابتدایش نامعلوم است میشود  ،   ازل

پس از ازل من سر سفره ای نشانده شدم که پر است از کلی غذاهای بی نظیر ،

و میوه های بهشتی

اسمش را نمیدانم چه بگذارم

شانس

سرنوشت

ارث خانوادگی

دین موروثی

هر چه هست

خوشحالم ، خوشحالم که به مانند تکه سنگی  کوچک میمانم

که طلا کار , او را انتخاب کرده است که رویش  طلا کار کند

و دیگر هیچ کس من  را سنگ بی ارزش نمی خواند

من عطش دارم

و  میخواهم از این سفره سیراب شوم

کاری ندارم که عده ای مغرور جلوی صاحبخانه نشسته اند

وطلبکارانه درخواست میکنند  که این سفره برای چه برای ما پهن شده است !

من عزم این دارم که از صاحب این سفره  ، و خداوندگار صاحب  این سفره بابت این

که شیعه به دنیا  آمدم

بابت این که نوکر مولا به دنیا آمدم

تشکری جانانانه کنم

خدا کند بتوانم ثابت کنم که کودکی که  بر سر این سفره دل انگیز   روزی نشانده شد

که نامش شیعه شد ...

عزم پیروی از مولا دارد

طلا های کار شده روی این تکه سنگ کوچک

میخواهند که ثابت کنند

عیارشان  بالاست ...

 

 

 

عیدتان مبارک رفقا 

 

 

 

 

 

 



[ شنبه 94/2/12 ] [ 10:56 صبح ] [ پوریا ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه