باز هم به نام تو !
همین نوشته ی اخیرم بود , عنوانش را نوشتم مرا امل نخوان !
آخرش که تمام شد ! نظرات متفاوتی برای نوشته ام آمد عده ای از دوستانم عین همیشه دست به تشویقم زدن که ایول و ماشا الله و دمت گرم و قلمت استوار !
با این نظراتش که کلی حال کردم بگذریم ! برویم سراغ چند نظری که از نوشته هایم انتقاد کردند !
عد ه ای گفتند خیلی نصیحتی بود !
عده ای دیگر نوشته را خود پسندی مفرط خواندند ! و یک فرد نا آشنا با عنوان آشنا برایم نظری گذاشت شامل توهین های متعدد و انتهایش مرا خواند نویسنده ریاکار!
از جوابی که برایش گذاشتم بگذریم ! امشب در این افکار بودم و نظرات خصوصی و عمومی آن نوشته که نا خودآگاه به همان کسی هم که توهین کرده بود حق دادم !
برایم نوشته بود قیافه ی متشرعان را گرفته ای !
از این جای سخنم میخواهم خدا را خطاب قرار بدهم !شاید میخواهم خواننده این خط خطی ها حکم همان کشیش مسیحی را داشته باشد که با مهربانی مقابل اعتراف هایم بشیند و بعد امید بدهد که تو هم بخشیده میشوی!
خداوندا !
شاید راست میگفتند دوستانم ! من نیستم آن که آن نوشته را باید مینوشت ! من حکم همان زنبور عسلی را دارم ! که در دهان شهد دارد ! اما شهدش شور است ! شهد را نوشیده ام ! اما زبانم را به گل هایی زده ام که علف هرز دورش پیچیده بود !
افکارم درست است, قدم هایم سست ! جای قدم های درست را میدانم اما قدم نمیگذارم جای درست !
و من میان حرکت هایم و افکار هایم یاد گرفته ام دو نقطه بگذارم و بنویسم : پارادوکس
شاید نوشته من را امل نخوان هم فقط برای تو نبود ! وقتی دیدم نوشته شده است تیتر یک چقدردلم غنج رفت برای خودم !
به نیت هایی که برای تکان دادن قلمم هم داشتم کم کم دارم شک میکنم !
خدایا! دستم را بگیر ! من سقوط کرده ام اما هنوز به زمین نخورده ام !
اما خدا دیگران مهم نیستند تو بدانی کافیست, ریا کاری حرفه من نیست خدایا !
آه خدا دلم چند بیتی از سهراب میخواهد :
کس مرا هیچ نگفت زندگی خوردن نیست
زندگی ثروت نیست
زندگی داشتن همسر نیست
زندگی فکر خود بودن و غافل ز جهان نیست
حال فهمیدم هدف زیستن این است رفیق:
من شدم خلق که با عزمی جزم پای بند هواها گسلم
پای در راه حقایق بنهم
با دلی آسوده فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل
مملو از عشق و جوانمردی و زهد در ره کشف حقایق کوشم
شربت جرات و امید و شهامت نوشم
زره جنگ برای بد و ناحق پوشم
شمع راه دیگران گردم و با شعله خویش
ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم
پوریا نوشت : هدف از زندگی مملو شدن از عشق به خداست ! زندگی با خداست !
پوریا نوشت : این پست را فقط نوشتم !
[ پنج شنبه 92/12/8 ] [ 9:30 عصر ] [ پوریا ]