سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف هایی از زبان منطق و احساس

دست نوشته های سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی و داستانی من

باز تنها گذشتم از میان کوچه ی دنیا !

باز بی تو ..

شاید هم بودی اما من احساسم تنهایی بود !

 

باز من به یاد تو نبودم   و دستانم مترنم نبود به دستانت !

شاید هم دستت بود و من یادم رفت بگیرمشان !

 

چشم هایت به من نبود !

شاید هم بود و من تو را ببیننده نشمردم !

تو را از بین نم قطرات باران حس نکردم !

گل یاس  را یاد  تو بو نکردم !

شبنم عشق تو را  به من یاداوری نکرد 

نوازش نسیم صبح گاهی مرا یاد نوازش دستانت ننداخت !

مدعی بودم با تو میگذرم از بین این فراز و نشیب های این کوچه ی دنیا

اما یادم رفت و شاید هم خودم را به فراموشی زدم که خیلی وقت است دارم تنها میگذرم از این کوچه ی غمبار !

 

راستی خدا

شاید ته این کوچه بن بستی که تا کنون آمده ام بدبختی باشد

اما با تو

با دستت

با سنگینی نگاهت

با عشق به بنده ات !

با آمرزشت

با مهربانیت !

هیچ بدبختی نیست که به خوشبختی تعبیر نشود !

چه دیدی شاید من  هم میان شعله کم فروغ شمع فطرتم 

تو را یافتم و دور زدم

و میان دو راهی زندگیم 

راه درست را برگزیدم !

 نمیدانم گفتم یا نه ! 

اما دیگر دوست ندارم بگویم عاشقتم و عشق را با قدم هایم به سخره بگیرم !

این روز ها چشمانم  میتوانند  با بارانت مسابقه بگذارند !

 

 پوریا نوشت : خدا کند این کوچه ی غمبار  راه در رو داشته باشد ...

پوریا نوشت :  بیشتر دل نوشت بود تا فکر نوشت !  اگر  صف آرایی حروف و کلمات زیبا نبود بر این دل شکسته ببخش !

 

 

 



[ چهارشنبه 92/11/30 ] [ 12:36 عصر ] [ پوریا ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه