سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف هایی از زبان منطق و احساس

دست نوشته های سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی و داستانی من

بسم الله الرحمن الرحیم 

امروز برنامه ای نگاه میکردم به نام (به گمانم ) خاطرات مشترک ...

مربوط بود به زندانی های سیاسی ساواک 

و شکنجه ها و ... 

حتی شنیدنش هم برایم دردناک بود و تصور فضایش هولناک 

 اما این  برنامه و تمام گفتگو های بینش

و تصور این همه شکنجه روحی و جسمی افکارم را از زمان انقلاب آورد تا همین الان ... 

تا همین الان و همین لحظه هایی که ما در آن هستیم ... 

در میان افکارم ومیان برخی از برترین تصویر های یاران امام

ترسیدم 

ترسیدم از آینده ام ... 

من چه میشوم ؟! 

نکند تمام حرف های انقلابیم لاف باشد ! 

نکند روزی به خاطر خودم مقابل آرمان هایی به ایستم که  برایش تلاش کرده و برخی موارد سختی کشیده ام ! 

نکند من  روزی  بشوم مصداق اَین عمار و آین یاسر های مولایم امام زمان ! 

نکند روزی من بشوم طلبکار انقلاب و انقلاب بشود بدهکار من ! 

نکند که روزی جزء منیت برایم ثروتی باقی نمانده باشد !

دلم میسوزد برای  برخی از آدم هایی که شده اند مصداق  آیه ای از نور 

فأحبط أعمالهم...

براستی که چقدر حماقت است که تمام الماس هایمان را با کبریتی به آتش بکشیم ...

دلم میسوزد برای آن انقلابی هایی که در این دنیا ثروتمند شدن با کالای غرور با کالای تکبر 

با کالای  فراموش کردن دوران اوجشان ... 

با  کالای فراموش کردن خاطراتشان ...

آن هم به قیمت هایی گزاف, چون:

طلبکاربودن از انقلاب

ایستادن مقابل ولایت فقیه 

حتی ایستادن مقابل مردم 

برخی باید به عکس هایشان در آن دوران  خیره شوند گویا ...

به این عکس ها خیره شو ، خیره شو ،به این روز های  پر از خاطره ...


 

 



[ چهارشنبه 92/11/16 ] [ 11:12 عصر ] [ پوریا ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه