سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف هایی از زبان منطق و احساس

دست نوشته های سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی و داستانی من

تو سالن امتحانات بودیم که یهو برق رفت سالن هم پنجره نداشت.
کلا سالنو تاریکی مطلق برداشت.
منم یکی از سوالارو بلد نبودم به نفر جلوییم گفتم:
سوال فلان چی میشه این هی میگفت من نمیفهمیدم.
گفتم: ولش کن بذار از بغلیم بپرسم.
هیچ جارو هم نمیدیدم.
گفتم :علی این سواله چی میشه.
جواب نداد.
گفتم: علی داداش این سواله جوابش چی میشه.
بازم سکوت.
چند بار صدا کردم دیدم جواب نمیده.
گفتم :علی مُردی؟؟؟؟
گفت نه زنده م فقط استاد بالای سرمه نمیتونم جواب بدم :))))



[ یکشنبه 91/4/11 ] [ 11:57 صبح ] [ پوریا ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه